زمان کنونی: ۱۴۰۳/۰۲/۰۱، ۰۹:۵۲ ق.ظ درود مهمان گرامی! (ورودثبت نامورود با فیسبوکورود با گوگل پلاس)

خاطرات سوشیانت

*
کاربر انجمن

دوم متوسطه
تاریخ عضویت: ۱۳۹۲/۱۰/۲۳
اعتبار: 0
وضعیت : آفلاین
سپاس‌ها: 16
53 سپاس گرفته‌شده در 16 ارسال
ارسال: #1
خاطرات سوشیانت
 
انسان وقتی تنها میشود یا اینکه در جوانی بسر میبرد و تنهایی می طلبد به دنبال پرکردن آن با تفریح یا دوست و یا هر چیز سرگرم کننده ی دریگری است که به آن علاقمند است.
من در کودکی از جوجه های رنگی که عید نوروز به بازرا می آمدند خیلی خوشم می آمد.
حالت پف کردگی آنها که مانند یک گوله ی کاموایی بود مرا به آنها علاقمند میکرد...تا حدی که دوست داشتم آنها را در مشتم له کنم!چون خیلی با نمک بودند.
تقریبا تا کلاس چهارم ابتدایی هر سال جوجه خریدن جزو برنامه های هرساله ی من بود.جون که در آپارتمانزندگی میکردیم و میکنیم..آنها را هفته ای یک بار بیرون میبردم و میگردوندم.حتی یکبار یادم میاید یادم رفت جوجه هایم را بیاورم خانه و آنها بیرون ماندند و شاید آن شب گربه ها مهمانی مفصلی برگزار کردند.
هرسال وقتی جوجه ها کمی بزرگ یا بقول ما نوچه میشدند...مادرم آنها را میبرد و به افغانی هایی که در محل زندگی میکردند هدیه میداد.شاید هم آنها با آن جوجه ها جوجه کباب درست میکردند و میخوردند.من همیشه به این موضوع فکر میکردم.
تا اینکه به اول راهنمایی رسیدم و به پسر عمویم گفتم:(من دنبال یه پرنده میگردم تا نگه دارمش)
او هم گفت...فنچ!
حالا من رو بگو فکر میکردم فنچ مثل جوجه است که یکم بانمک تر هست و پرواز هم میکنه.تا اینکه یک شب  به پدرم گفتم
:) من حوصله ام سررفته..)و واقعا هم در وضعیتی قرار گرفته بودم که هیچ کاری نداشتم بکنم.بازی کامپیوتری و فوتبال با
بچه های محل هم من رو خوشحال نمی کرد.کارم شده بود پیاده روی روزانه در خانه(و غر زدن).
خلاصه پیاز داغش را زیاد کردم و به مادرم و پدر اسرار میکردم که:(من بیکارم..افسردگی مضمن گرفتم..بیکارم...)
با اسرار های(متوالی)من بالاخره به یک پرنده فروشی رفتیم که وقتی از در آن وارد میشدی هوای داغ و بوی پی پی پرنده ها دماغت رو به وجد میاورد..طوری که پدرم داشت منصرف میشد!
حالا کی؟اول امتحان های نوبت اول من!(خودتون تصور کنید که چقدر اسرار کردم تا این موقع راضی شون کردم!)
من کمی نگاه کردم دیدم همه جورش موجود هست:اردک..مرغ..کلاغ سیاه..مرغ مینا..مرغ عشق و بالاخرخ فنچ!
با دیدن این پرنده ی فسقلی تمام تصورات ذهنی ام درباره ی این پرنده ی اساطیری به هم ریخت(مغزم هنگیده بود..نیاز به ری استارت داشت) جوجه ی به اون بزرگی کجا و این پرنده ی 9 سانتی متری که اندازه ی دماغ من هم نمیشد؟!(لازم به ذکر هست که من دماغ گنده نیستم)
چند دقیقه ای فقط داشتم با چشمان باز و تعجب کرده به آنها نگاه میکردم که بالاخره با صدای پدرم که به من میگفت:(چی شد؟میخری یانه)به خودم آمدم و یواش گفتم(آره)
لبخند رضایت و خوشحالی و برق چشمانم مثال زدنی بود.
پدرم به صاحب مغازه گفت:(حاجی!یه جفت فنچ به پسر ما میدی؟)جوابی نگرفت و با صدای بلند تری گفت:(آقا..حاجی!)
(البته من فکر نمیکردم که فروشنده ی مغازه تا مسجد محله شان هم رفته باشه چه برسد به مکه و حاجی...)
صاحب مغازه که از چرت زدنش معلوم بود محتاط (؟) هست..گفت(جونم داداش؟چیزی میخواستید؟)
پدرم دوباره تکرار کرد و صاحب مغازه به رفیقش که جلوی مغازه داشت سیگار دود میکرد گفت:(ممد..یه جفت فنچ به آقا بده.)
(نمیدونم منظورش از آقا من بودم یا بابام!)
ممد اومد و گفت:(فنچ می خواهی؟)من هم گفتم:(بله آقا..دوتا می خام)
ممد دستش رو کرد تو ی قفسی که فکر کنم بیست یا سی تا فنچ در آن بود و یک فنچ سفید رنگ ماده رو گرفت و نوکش رئ نگاه کرد و یک ماچ ازش گرفت و آرام گفت:(این ماده...)
بعد هم یک نر خوش رنگ را گرفت و کردش توی پاکت کاغذی.بعد هم یک کیلو ارزن ریز کشید و گفت:(این هم دونه شون)
بابام با ممد حساب کرد.بهش گفتم:(آقا اینا تخم هم میزارن؟)
گفت:(بله که میزارن..فقط باید بهشون برسی و سفیده ی تخم مرغ رنده شده بهشون بدی تا تخم کنن!)
در حال بیرون رفتن از مغازه بودیم که ممد گفت:(خدا بده برکت...یاعلی!)
من از قبل یک قفس در ماشین قرار داده بودم.
سوار ماشین شدیم و من پاکت رو توی قفس بردم و باز کردم...
دوتا فنچ بانمک که یکی شان سفید یخچالی(مگه پیکانه؟!)بود و دوتا خط سفید پای چشمش داشت و دیگری که نر بود و کمر خاکستری..گونه های نارنجی..نوک سرخ..شکم سفید..گلوی خط خط(بخاطر همین بهشون میگن فنچ گوره خری!)..بال سیاه و سفیدو پهلو های پلنگی قهوه ای داشت....از پاکت بیرون پریدند
از اونجا به طرف خانه ی مادربزرگم حرکت کردیم..چون در واقع بخاطر همین از خانه زده بودیم بیرون!
وقتی رسیدیم خانه ی پدربزرگم..همه ی فامیل آنجا بودند و من با یک قفس فنچ..درحالی که سینه ام رو باغرور جلوگرفته بودم و احساس بزرگی میکردم وارد خانه شدم و قفس را کمی بعد در کنار دیواری قرار دادم.
همه گفتند:(فلانی..جوجه خریدی؟)
------------------«من حالم بد میشه وقتی مردم به هر پرنده ای که میبینند میگن:جوجو..جوجه..گنجیشک!؟»-----------------
 

 

 

 
۱۳۹۲/۱۰/۲۹، ۰۱:۰۹ ب.ظ
سوابق نقل قول
*
کاربر انجمن

دوم متوسطه
تاریخ عضویت: ۱۳۹۲/۱۰/۲۳
اعتبار: 0
وضعیت : آفلاین
سپاس‌ها: 16
53 سپاس گرفته‌شده در 16 ارسال
ارسال: #2
مشاهده یک گونه پرنده جدید در ایران
مشاهده یک گونه پرنده جدید در ایران
موسسه کاوشگران حیات‌وحش پارت که برای کاوش و جست‌وجوی یوزپلنگ آسیایی که به مرزهای شمالی و شرقی پناهگاه حیات وحش نایبندان در جنوب طبس رفته بودند با پرنده ای کوچک در یک رودخانه سنگلاخی و خشک مواجه شدند و پس از عکسبرداری از این پرنده آن را یک گونه جدید تشخیص دادند و با مشورت و در اختیار قرار دادن عکس‌ها و نیز جزئیات مشاهدات با پرنده‌شناسان خارجی از جمله ریچارد پورتر نویسنده کتاب پرندگان خاورمیانه و همچنین دکتر پرآلسترم از گروه زیست‌شناسی و تکامل دانشگاه استکهلم و متخصص پرندگان، این پرنده سسک پالاس تشخیص داده شد که پیش از این در ایران مشاهده و ثبت نشده بود. این پرنده با نام علمی Phylloscopus proregulus و نام انگلیسی Pallas`s leaf Warbler ازخانواده سسک و راسته گنجشک‌سانان است.

اندازه این‌گونه حدود ۱۰-۹سانتی متر و اصولا پرنده‌ای آسیایی است که تابستان را در شرق سیبری و شمال مغولستان به‌ سر برده و زمستان‌ها را در جنوب و جنوب شرق چین می‌گذراند.
مشاهده این پرنده نخستین حضور از این‌گونه در کشور و همچنین دومین گزارش مستند از حضور این پرنده در محدوده خاورمیانه است.این گزارش می‌افزاید پیش از این،531 گونه پرنده در کشور شناسایی شده بود که پرنده اخیر، پس از ثبت در مجلات علمی معتبر، به این فهرست افزوده می‌شود.

عکس های دیگری نیز از این پرنده در پناهگاه حیات وحش نایبندان گرفته شد که در آرشیو موسسه موجود است

۱۳۹۲/۱۱/۱۲، ۰۸:۰۵ ب.ظ
سوابق نقل قول




کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان